دیانا | فیک
کمی فکر کرد:«ام...سیاه! نه سفید بود! موزان،موزان تو یه قلعه ی فرا بزرگ بود! بزار ببینم...~بگم نگم،لو نمیرم نگه نه؟~...اره قلعه ی بی نهایت! هاشیراها و شیطان کشا اونجا بودن، کلی شیطان بود!»
هیرو تمامی این ها را از انرژی بسیار زیادی گفته بود پس تمامی نگاه ها روی ان بود،هیرو خم شد:«وای ببخشید کنترلم رو از دست دادم!~بدبخت شدم فهمیدن تناسخ پیدا کردم!»
امانه دستش را زیر چانه اش برد:«پس این دلایلی بسیار درست برای غیب شدن شیاطینه،احتمالا موزان شیطانا. رو یه جا جمع کرده! هیرو میتونی بگی یکی از هاشیراها چه شکلی بود؟»
هیرو از موقعیت سوئ استفاده کرد:«اون سر میتسوری-چان بسته شده بود! مثل الان منم دستم هنوز شکسته بود اما یکم ترک داشت! موهای کانائه-چان هم کوتاه بودن!»
امانه سری را تکان داد:«پس احتمالا زود قراره حمله کنه!»
هیرو تمامی این ها را از انرژی بسیار زیادی گفته بود پس تمامی نگاه ها روی ان بود،هیرو خم شد:«وای ببخشید کنترلم رو از دست دادم!~بدبخت شدم فهمیدن تناسخ پیدا کردم!»
امانه دستش را زیر چانه اش برد:«پس این دلایلی بسیار درست برای غیب شدن شیاطینه،احتمالا موزان شیطانا. رو یه جا جمع کرده! هیرو میتونی بگی یکی از هاشیراها چه شکلی بود؟»
هیرو از موقعیت سوئ استفاده کرد:«اون سر میتسوری-چان بسته شده بود! مثل الان منم دستم هنوز شکسته بود اما یکم ترک داشت! موهای کانائه-چان هم کوتاه بودن!»
امانه سری را تکان داد:«پس احتمالا زود قراره حمله کنه!»
- ۳.۹k
- ۲۰ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط